پیرمرد و سوار - بنام پروردگار حی و توانا
سفارش تبلیغ






بنام پروردگار حی و توانا

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد. سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیرمرد! مردم این شهر چه جور آدمهایی هستند؟ 
    پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟

    گفت: مزخرف!

    پیرمرد گفت: اینجا هم همین طور!

بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید .

    پیرمرد باز هم از او پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟

    گفت: خوب... مهربونند.
   
 پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور...!


نوشته شده در یکشنبه 89 شهریور 21 -*- توسط ع . و -*- نظرات ( ) |



بالای صفحه